نمی دانم چه شد گاهی آدم ها درد هایشان جمع می شود مثل کوه روی هم میاید و بعد تبدیل می شوند با آتشفشان با کوچک ترین تلنگری فوران می کنند بر سر این و آن خراب می شوند و بعد که فکر می کنند آرام می گیرند درد اندکی ساکن می شود دیگر جولان نمی دهد در تمام رگها وقتی دیگر عروقت نمی سوزد استخوان هایت کمتر درد می کند ذهنت آرام می شود بعد نگاه می کنی می بینی چه قدر بی خود و بی جهت فریاد زدی و پرخاش کردی و اصلا به آنکه طرفت بوده چه که تو حالت خراب است اصلا آن بنده ی خدا چه گناهی کرده اصلا سکوت کن و بشین سر جایت درد داری که داری تقصیر دیگران چیست گیرم اصلا مقصر تو نباید دهان گشادت را باز کنی و هر چه می خواهی بگویی ولی گفته ای دیگر تمام شده رفته دیگر نمی توانی هیچ چیز را سر جایش برگردانی نمی توانی کلمات را قورت بدهی و بگویی نگفته ام  یا نمی توانی زمان را به عقب برگردانی پرخاش کرده ای و رفته است تازه می دانی بدترش کجاست آنجا که طرف اصلا نقصیر نداشته بلکه بی گناه ترین هم بوده باشد .

بگذریم دیوانگی هم عالمی دارد باید یاد بگیرم در این عالم چگونه زیست کنم و آرام باشم

اصلا ,توانی ,آرام منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یکی ها هزینه ی اجرای سقف شیروانی هر چی که بخوای سایتی برای همه محتاجم اخبارخوزستان