دیگر حال و حوصله ی نوشتن را هم ندارم 

آن قدر خسته ام که تمام بدنم درد می کند امروز تو را در استوری پیج کاریت دیدم برایم خوشایند بود دیدارت حتی همین قدر هم .

نوشته ها را در وبلاگ منتشر نمی کنم منتظر می مانم که آرام بگیری گمان کنی که اینجا هم خبری از یاد و خاطره ات نیست به من تعهد ندادی که نخوانی و من دلم نیامد اینجا را رها کنم و اسبابم را ببندم و به خانه ی جدیدی بروم که تو در آن نیستی پس صبر می کنم که کاملا نا امید شوی حالا که ماهی را بیرون از آب انداختم صبر می کنم که جان بدهد و قطره ای آب هم نمی رسانم 

خوشحالم که سرپایی راهی بیمارستان نشدی حالت بد نیست اگر چه می دانم روحا درد می کشی و نقاشی می کنی این روزها زیاد نقاشی می کنی گمان کنم هیچی که برایت نداشت کارهایت خوب پیش می روند 

نقاشی اندوهت را کم می کند و این یک اتفاق جالب و خوشایند است 

می نویسم که فقط داشته باشم وگرنه سخت می گذرد این روزها و واقعیتش را بخواهی حوصله ی نفس کشیدنم را هم ندارم 

فردا خواهر به سفر می رود و مت تنهای تنها خواهم بود ب مادری که کلمه ای حرف نمی زند دلم برایت تنگ شده آن قدر که صدای تایپ کردن هم کلافه ام می کند .

راستی دامنی که کشیدی خیلی زیبا بود بانوی هنرمندم.

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

صنعت شیمی جهانی متفاوت با اندیشه های متفاوت همه چی موجوده فیلم های کره ای الان بخر تحویل بگیر